English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (534 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
cat U قی کردن شلاق لنگربرداشتن
cats U قی کردن شلاق لنگربرداشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
horsewhips U شلاق زدن تنبیه کردن
cartwhip U شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhip U شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipped U شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipping U شلاق زدن تنبیه کردن
snaps U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapped U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapping U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
scourage U شلاق
lash U شلاق
lashes U شلاق
horsewhipping U شلاق
whiplashes U شلاق
horsewhips U شلاق
lashed U شلاق
horsewhipped U شلاق
gad U شلاق
whipped U شلاق
knout U شلاق
flagellum U شلاق
the lash U شلاق
scourge U شلاق
horsewhip U شلاق
whiplash U شلاق
whip U شلاق
whips U شلاق
to touch up U شلاق زدن
lash vt U شلاق زدن
flagellate U شلاق زدن
cartwhip U شلاق کاری
lasher n U سد شلاق زننده
scourage U شلاق زدن
cat U شلاق زدن
lashing U شلاق زنی
flagellated U شلاق زدن
belabour U شلاق زدن
whipstock U دسته شلاق
whippy U شبیه شلاق
whip U شلاق زدن
belabor U شلاق زدن
bullwhip U شلاق چرمی
flagellating U شلاق زدن
flagellates U شلاق زدن
cats U شلاق زدن
whips U شلاق زدن
gad U شلاق سیخی
leather U شلاق زدن
whipping U شلاق زدن
vapulation U شلاق زنی
lashed U ضربه شلاق
whipping U شلاق زنی
flagellation U شلاق زنی
flagellation U شلاق زدن
flagellator U شلاق زننده
cow hide U شلاق زدن
flogging U شلاق زدن
flogger U زننده شلاق
taws U شلاق زدن
whipped U شلاق زدن
lashes U ضربه شلاق
whiplash U شلاق زدن
flogs U شلاق زدن
welts U شلاق زدن
lash U شلاق خوردن
flogged U شلاق زدن
flog U شلاق زدن
welt U شلاق زدن
horse U شلاق زدن
whiplashes U شلاق زدن
lash U ضربه شلاق
lashed U شلاق خوردن
baste U شلاق زدن
lashes U شلاق خوردن
basted U شلاق زدن
bastes U شلاق زدن
eighty lashes U هشتاد ضربه شلاق
knack U صدای شلاق استعداد
lambast U شلاق تازیانه زدن
to whipped on U بضرب شلاق بردن
belted U بندچرمی شلاق زدن
belt U بندچرمی شلاق زدن
sentenced to the lash U محکوم به خوردن شلاق
yerk U شلاق زدن کوبیدن
belts U بندچرمی شلاق زدن
hide U سخت شلاق زدن
beats U شلاق زدن کوبیدن
beat U شلاق زدن کوبیدن
blackjack U چماق یا شلاق چرمی
hides U سخت شلاق زدن
lambaste U شلاق تازیانه زدن
thongs U شلاق زدن باتسمه بستن
thong U شلاق زدن باتسمه بستن
lick son U عیبی را با شلاق از کسی دورکردن
flicks U ضربت اهسته و سبک با شلاق
flicking U ضربت اهسته و سبک با شلاق
flicked U ضربت اهسته و سبک با شلاق
smacked U صدای سیلی یا شلاق مزه
flick U ضربت اهسته و سبک با شلاق
whip U شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
stick U تخته موج سواری شلاق
whips U شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
smacks U صدای سیلی یا شلاق مزه
flails U شلاق زدن خرمن کوب
whipped U شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
licking U شلاق زنی بشکل دراوری
wealŠwale U شلاق زدن متحری گذاشتن
lickings U شلاق زنی بشکل دراوری
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
smack U صدای سیلی یا شلاق مزه
flailing U شلاق زدن خرمن کوب
flailed U شلاق زدن خرمن کوب
wheal U ورم جای شلاق و غیره
flail U شلاق زدن خرمن کوب
Give him a taste of the whip . U بگذار مزه شلاق را یک کمی بچشد
whip in U با شلاق مانع شراکندگی تازیها شدن
whiplash U هرچیزی شبیه شلاق ضربه یا تکان شلاقی
whiplashes U هرچیزی شبیه شلاق ضربه یا تکان شلاقی
to pickle a person's back U پشت کسیراپس از شلاق زدن نمک و سرکه مالیدن
flagellant U کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pizzle U الت نری گاو شلاق ساخته شده از ذکر گاو
whips U شلاق زدن تازیانه زدن
walloped U شلاق زدن سخت زدن
whipped U شلاق زدن تازیانه زدن
walloper U شلاق زدن سخت زدن
wallops U شلاق زدن سخت زدن
whip U شلاق زدن تازیانه زدن
wallop U شلاق زدن سخت زدن
scutch U شلاق زدن کتک زدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com